امشب بغض تنهاییم شکست ....
بـعضي وقتـها حـس مـي كـنم خـالـي از نـوشتـنم. يـه چـيزي مـياد رو زبـونـم امـا نـوشـتنـش قـدرتـي مـي خـواد كـه نـدارمـــ.
بـعضي وقتـها بـا ديـدن يـه صـحنـه آشـنا يـاد چيـزهـايـي مـي افـتـم كـه مدتـها بـود فـرامـوشـشـون كـرده بـودم. شـايـد ايـن مـجـازاتـيه كـه خـدابـراي آدم در نـظـر مـي گـيره كـه هيـچ وقـت بـه طـور كـامـل از فكـر كسـي كـه حتـي يـه نفـس بـاهـاش بـودي در نـياي.
بـه عشــق كسـي مـحتـاج نـبودم و نيـستم امـا از تنـهايي خسـته ام. چـي كـار بـايد كـرد؟
از عشـقـهاي زود گـذرامـروزي گـريـزان و بـه عشـقي محـكم ، پـايبـندم. امتا كـو عشـقي كـه بتـوان بته آ ن خـود را پايبـند كـرد.
ذهنـم پـر شـده از بـديهـا و بـدبيـني ها و نـاجـي ام را نمـي يـابـم.
وايـن هـم چنـد خـطي به حضـرت دوسـت کـه هـر چـه دارم از لطـف اوسـت.کسـي کـه تپـش قلبـم از آن اوسـت:
دلـم سـوي اوسـت و ديـوانـه نـگاه دوسـت. گـل خوشبـوسـت چـون ذرهـاي از عـطر تـن اوسـت. بـي تـو بـودنـم از چـه روسـت وقتـي شـب و روزم از فراقـت چـون چـراغـي بي سوسـت. از تـو نوشـتن نيـكوسـت گـرچـه هـر چـه مـيكشـم از نـامهـربـاني دستـان اوسـت.
دلـم تشنـه آب حيـات سبـوي اوسـت كـه در هـر نغمـه ام نوايـي از اوسـت. پريشـاني ام هـم از پيچـش زلـف اوسـت كه در هـر خـمش گلـه اي از دنـياي بـي اوسـت.
غـافـل از ايـن وادي بـودم. آمـد و دسـتم را گرفـت و به ايـن سرزميـن كشـانـدم. اوایـل پـا به پـايم مـي آمـد و كمـكم مـي كـرد. كـم كـم قـدمـهايش را محـتاط تـر بر داشـت. زمـان مـرا جـلو مـي بـرد و او از همـراهـي كـردنـم سـر بـاز ميـزد امـا دورادور هـوايـم را داشـت. هـم پـايم قـدم بـر نمـي داشـت امـا بـا نـگاهي به پشـت سـر مي يـافتـمش. دلـم خـوش بـود كه نگـاهـش هنـوز بـه دنـبالم اسـت و هميـن اميـدي بـود بـراي جلـوتـر رفـتن. كـمكـهايـش غيبـي شـده بـود امـا دلـــ را بـه همــين خـوش كـردم...........
ديـر گـاهيـست رد پـايـش را هـيچ كجـا نـمي يتابم. ديـري نپـاييـد كـه دلـخوشـي ام به دسـت فـراموشي سپـرده شد. درسـت از همـان لحـظه كه بـه اميـد ديـدنـش برگشـتم و ديـگر آن گـونه نيـافتمـش.و ديـگرشـوري هـم بـه يـافتـنش نـدارم......
ADMIN.AMIR
نظرات شما عزیزان: